پارت چهل و نهم رمان تب داغ هوس:

49


بابا- وقتي شعورش ميرسه ميگه برو خودم هستم خب منم بايد دعوتش کنم ديگه درسته ؟ به هر حال مهندس که غريبه نيست ،شريکمه.

مامان- حسين؟

بابا عاصي شده گفت :بله خانم ؟بلللله ؟

مامان- زود باش برو حموم هفت ميانا

بابا- بذار برسم

صداي زنگ اومد بند دلم پاره شدمانيتور آيفنونگاه کردم نفس راحت کشيدم نعيم بود در رو باز کردم صداي دوييدنش از تو حياط اومدتا زودتر به خونه برسه در ورودي رو تا باز کرد گفت:نيومدن؟

-نه

-تو چرا اين ريختيي؟

با اخم گفتم: چه ريختيم؟

-چرا لباس نپوشيدي؟ ميخواي اينطوري جلوي مليکا اينا ظاهر بشي؟
دیدگاه ها (۰)

پارت پنجاه رمان تب داغ هوس:

پارت پنجاه و یکم رمان تب داغ هوس:

پارت چهل و هشتم رمان تب داغ هوس

پارت چهل و هفتم رمان تب داغ هوس:

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط